ن : mahsa
ت : یک شنبه 22 شهريور 1394
ز : 18:39
|
+
رفته بودیم واسه داداشم خواستگاری
دیدیم عروس نشسته خیلی ریلکس با شلوار لی و تیشرت!
مامانم تو گوشم گفت: خوبه والا نه شرمی، نه حیایی، نه …
همینجوری داشت میگفت که عروس با چادر از آشپزخونه چایی به دست اومد سلام کرد!
هیچی دیگه فهمیدیم اون داداش عروس بود!
نظرات شما عزیزان:
بهنام
ساعت12:12---23 شهريور 1394
به دوست دخترم میگم تو از من بزرگتری نمیتونیم عروسی کنیم
برگشته میگه خب عزیزم عروسیمونو عقب بندازیم